تنهایی، مثل اعتیاد، بی‌صدا و نامرئی و مرگ‌بار است.

تنهایی، مثل اعتیاد، بی‌صدا و نامرئی و مرگ‌بار است.

01 01 2024 10:33

کد خبر : 4194532

تعداد بازدید : 361

تنهایی جذام قرن بیست‌ویکم است که قربانیان خود را ذره‌ذره می‌خورد و از میان می‌برد.

تنهایی چه حسی دارد؟ مگی فرگوسن با این سؤال هولناک سراغ کسانی رفت که در دوران زندگی خود دوره‌های طاقت‌فرسایی از تنهایی را تجربه کرده بودند، آدم‌هایی که در ظاهر شباهتی با یکدیگر نداشتند: زن، مرد، جوان، سالخورده، ثروتمند یا فقیر، ولی در یک چیز مشترک بودند: سقوط در چاه تاریک تنهایی. اما رنج و اندوه تنها چیزی نیست که در تنهایی پیدا می‌شود؛ این را راهبان بهتر از همه می‌دانند.

بنا به گزارش «دفتر آمار ملی»، بریتانیا «پایتخت تنهایی اروپا» است. به نظر دِبورا موگاک، رمان‌نویس، تنهایی «آخرین تابو» است: «ما دربارۀ هر چیز دیگر، حتی مرگ، حرف می‌زنیم اما هیچ‌کس دوست ندارد اعتراف کند که تنهاست». و تنهایی، گرچه علامت فیزیکی ندارد، اما ابتلائی است که می‌تواند آزارنده‌تر از بی‌خانمانی، گرسنگی یا بیماری باشد». مادر ترزا نوشته است: «بزرگ‌ترین رنجْ تنها بودن است، احساس دوست داشته نشدن، اینکه بی‌کس باشی». تنهایی همان جذام قرن بیست‌ویکم است که قربانیان را ذره‌ذره می‌خورد و هرکه با آن مواجه شود از آن می‌گریزد.

در بریتانیا ۷.۷ میلیون نفر تنها زندگی می‌کنند. آمار نسل انفجار جمعیت (افراد بین ۴۵ تا ۶۴ سال) که تنها زندگی می‌کنند، سال به سال افزایش می‌یابد. هفده میلیون بزرگ‌سال در بریتانیا، پیوند خانوادگی ندارند. بیش از یک میلیون نفر از سالخورده‌ترها، اکثر یا تمام اوقات احساس تنهایی می‌کنند،

تنهایی «آخرین تابو» است، «ما دربارۀ هر چیز دیگر، حتی مرگ، حرف می‌زنیم اما هیچ‌کس دوست ندارد اعتراف کند که تنهاست». افراد حس می‌کنند که نمی‌توانند پیش خانواده و دوستانشان به تنهایی‌شان اعتراف کنند. تنهایی یکی از دلایل اصلی تماس مردم با خیریۀ ساماریتنز است که خدمات مددکاری عاطفی ارائه می‌دهد، اما اعتراف به این مسئله برای اغلب تماس‌گیرندگان دشوار است. یکی از داوطلبان قدیمی فعال در این خیریه، می‌گوید: «آدم‌هایی که با ما تماس می‌گیرند گاهی احساس می‌کنند تنهایی فی‌نفسه دلیل کافی‌ای برای تماس‌گرفتن نیست. آن‌ها احساس خجالت یا شرمندگی دارند، انگار که احساس تنهایی مسألۀ جدی‌ای نیست». سه‌چهارم پزشکان عمومی می‌گویند که هر روز بین یک تا پنج فرد تنها را می‌بینند؛ فقط هم ۱۳درصد این پزشکان توان کافی برای کمک به آن افراد را دارند، در حالی که اثر مخرّب تنهایی بر سلامت معادل ۱۵ نخ سیگار کشیدن در روز است. فقط ۲۲درصد از ما هرگز احساس تنهایی نکرده‌ایم.

به گفتۀ «مارتین آمیس روانکاوی بریتانیا» ، اکثر بیمارانش قدری از تنهایی رنج می‌برند و جستجوی دیوانه‌وار رمانس هم می‌تواند مشکلشان را وخیم‌تر کند. می‌گوید: «در فرهنگی که اکثر افراد احساس تنهایی می‌کنند، لابد تصویری ایده‌آل از رابطه‌ها ساخته می‌شود. لابد انتظاری که افراد از دیگری پیدا می‌کنند، بیش از توان آن‌هاست. ناچار برای جبران آن، رؤیایی از صمیمیت خلسه‌آور و باورناپذیر ساخته می‌شود. و از بسیاری چیزها (مثل سکس) می‌توان برای تسکین این درد استفاده کرد. به‌نظردر فرهنگ ما، تنهایی تا حد زیادی وجهۀ سکسی پیدا می‌کند. به‌نظرم، هرزه‌نگاری به یک معنا همین است: نومیدی از رابطه، نومیدی از بده‌بستان واقعی. و تنهایی اساساً حول باور فرد به قدرت بده‌بستان می‌چرخد: آیا می‌توانیم چیزی به یکدیگر بدهیم که واقعاً اثری داشته باشد؟ آیا می‌توانیم برای همدیگر کاری کنیم که احساس بهتری پیدا کنیم؟»

فیلیپس معتقد نیست که آدم‌ها تنها به دنیا می‌آیند یا به‌اصطلاح «ژن» تنهایی وجود دارد، اما تقریباً مطمئن است که تنهایی در اغلب موارد با فرزندپروری نامناسب و روابط ناکارای آغازین ربط دارد. او می‌گوید: «به نظرم بسیار محتمل است افرادی که در بزرگسالی تنهایند، در کودکی هم تنها بوده باشند».

تنهایی یعنی بی‌ارزشی. احساس می‌کنید با دیگران جور نیستید، آدم‌ها درک‌تان نمی‌کنند. احساس افتضاحی نسبت به خودتان دارید، احساس می‌کنید طرد شده‌اید. همه به مهمانی می‌روند اما شما دعوت نمی‌شوید. چرا؟ لابد چون شما مشکل دارید.

ولی اگر پولْ سپر دفاع شما در برابر تنهایی نیست، فقر آن را وخیم‌تر هم می‌کند.

شاید بتوان گفت که رفاه، اوضاع را بدتر می‌کند. ما برای فضا، حریم و استقلال شخصی ارزش قائلیم، و هرچه ثروتمندتر باشیم خرج مقدار بیشتری از این‌ها را می‌توانیم بدهیم؛ اما همین‌ها یک دلالت جانبی هم دارند: تنها بودن. اگر افراد جابجا شوند تا کار پیدا کنند به سود اقتصادمان است، اما تحرّک آن‌ها پیوندهای خانوادگی و اجتماعی را گاهی تا نقطۀ شکست کامل گسسته می‌کند. «سرمایه‌داری و بازار نیروی‌کار متحرّک، پیوندهای میان مردم را پرمخاطره و دشوار می‌کند. از آنجا که مردم احساس می‌کنند چاره‌ای جز ادامۀ این راه ندارند، چنانکه دیده‌ایم، تشویق می‌شوند تا رابطه و صمیمیت را قربانی کنند».

شاید این خبر شوکه‌کننده باشد، اما غافلگیرکننده نیست. بیش از نیمی از مردان و زنان بالای ۷۵ سال در بریتانیا تنها زندگی می‌کنند. سه‌چهارم افراد مسن‌تر می‌گویند تنهایند و بیش از یک‌سوم‌شان احساس می‌کنند تنهایی‌شان «خارج از کنترل» است. اکثرشان اعتراف می‌کنند هرگز دربارۀ احساسشان با دوستان یا خانواده حرف نزده‌اند.

ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که استقلال را تمجید اما انزوا را تمسخر می‌کند. تنهایی یعنی«یک زخم جان‌سوز که تسکین نمی‌یابد؛ یک مسألۀ روانی که جسمانی می‌شود و تمام انگیزه‌تان را می‌رباید. در آستانۀ آن بودم که اراده به زندگی را از کف بدهم: نومیدی همیشه در خانۀ تنهایان را می‌کوبد».

چهل‌درصد سالخوردگان بریتانیا می‌گویند تلویزیون همدم اصلی آن‌هاست.

آدام فیلیپس معتقد است که آدم‌های تنها قدری حق انتخاب دارند: «تنهایی هست، ولی استفاده‌هایی هم دارد. تنهایی می‌تواند یک‌جور جان‌پناه باشد، البته جان‌پناهی تیره و تار. می‌تواند به منزلۀ اجتناب از چیزهای بسیاری باشد که گرچه شاید هیجان‌انگیز باشند اما مشکل‌آفرینند. تنهایی می‌تواند امن و امان بیاورد». اما اگر افراد با تنهایی‌شان رودررو شوند، امکان بازیابی وجود دارد: «کسی که احساس تنهایی می‌کند لاجرم تجربۀ احساس تنها نبودن را داشته است. به بیان دیگر، این احساس واکنشی به چیزی دیگر است: فرد احساس تنهایی می‌کند چون می‌داند جای چیزی خالی است که روزی روزگاری تجربه کرده است. می‌داند چیزی خوب در دنیا وجود دارد که شاید تنهایی‌اش را تسکین بدهد. این به‌نظرم فی‌نفسه عنصری امیدبخش است. پس به نظرم وقتی فرد احساس تنهایی می‌کند، به گونه‌ای علامت امید است».

به نظر لورنس فریمن، راهب بندیکتی و واعظ مشهور بین‌المللیِ مراقبه ، تنهایی نوعی «خلوت ناموفق» است. بنا به تجربۀ او، تنهایی حاوی یک‌جور «حس بدِ ناکامی است که شرمندگی می‌آورد. افراد تنها احساس می‌کنند که باید با دیگران در پیوند باشند، و اگر احساس کنند جداافتاده و غریبه‌اند لابد خطایی کرده‌اند؛ یا دست سرنوشت یا کاری که کرده‌اند آن‌ها را به اینجا کشانده است. این هم اغلب به ترکیبی از پارانویا و قضاوت‌های تند و تیز دربارۀ دیگران می‌انجامد. بدین‌ترتیب، آن‌ها از دو جهت در دام می‌افتند: احساس می‌کنند دیگران قضاوتشان می‌کنند و خودشان هم دیگران را قضاوت می‌کنند». به اعتقاد او، خلوت یعنی «کشف و پذیرش منحصربه‌فرد بودنتان. این فقط خودشناسی نیست، بلکه تجربۀ حقیقی و عینیِ بودن است، که ما در مراقبه می‌چشیم». این هم لزوماً ریشه در دین ندارد: تکنیک‌های مراقبۀ او در مدارس و زندان‌های سراسر کشور تدریس و تمرین می‌شوند. «بدین معنا، خلوت مبنای رابطه است: ورود به خلوت خود، منحصربه‌فردی خود، شما را برای رابطه‌های عمیق‌تر و اصیل‌تر آماده می‌کند».

برچسب